سلام ماماني،روز شهادت امام رضا مامان جون(مامان من),اش داشت،اشو پختيم و پخش کرديم،روز پنج شنبه بود13/10/92باباييت قراربود فرداش بره مشهد،به مدت يک هفته،وقتي داشت ميرفت راه اهن ،من کلي گريه کردم،اونم گفت مواظب و خودتو نيني باش،زود ميام،خلاصه منم دوري بابارو طاقت نياوردم و ازامام رضا خواستم مارو هم بطلبه که بعععععععله،روزدوشنبه17دي با زن عمو زهرات رفتيم بليط گرفتيم تا بريم مشهد،واااااي انقد خوشحال بودم،خلاصه يه کوپه 6تخته گرفتيم براي شب ساعت 10،با مامانجون بابايي،و من و عمو اسماعيلو اميرعلي و زن عمو زهرا و مامان ز ن عمو راهي شديم،توي قطار انقد اميرعلي شيطوني کرد،سال ديگه هم تو مياي پيشش تا تنها نباشه،وقتي رسيديم و رفتيم حرم انقد خلوت بودمن کنار...